





دکتر نیستم...
![]() نیمکـت های دنیـا را بد چیـده اند ...
اگر تو روی نیمکتی ![]()
![]()
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:سیاست,خوندنی,جالب,زیبا,متن,نسل آینده,روشنفکر,جامعه,اجتماع,سیاسی,کشور,حکومت,ملت, :: 1:38 :: نويسنده : مهگامه
یك روز یک پسر کوچولو که می خواست انشا بنویسه
پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره. میره به اتاق برادر کوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه.
سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده، درحالی که جامعه به خواب عمیقی فرورفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه، در حالیکه نسل آینده داره توی كثافت دست و پا می زنه" ![]() دوستای عزیزم, میدونین این شعر از کی هست؟ اگه کسی میدونه خوشحال میشم بهم بگه... دوستون دارم
اندکی نگاه می کنم
آجرها کم نیست من خود دیوار ها را کوتاه چیدم کوتاه چیدم تا سدی نسازم کوتاه چیدم که خانه بزرگتری برای قلبم بسازم خانه ای بزرگ با دیوار های کوتاه پس تو ای غریبه، ای دوست، ای آشنا اگر دیوار من کوتاه است اگر دلم را بزرگ کردم که نرنجانم ونرنجم رحم کن سنگ در این خانه نینداز تا خانه ام سنگفرش این سنگ ها وتیشه ها شود بگذار در خانه ی دلم جایی برای خود نیز داشته باشم ![]()
جمعه 19 خرداد 1391برچسب:پادشاه,گدا,امید,سرما,حکایت,جالب,زیبا,داستان,خواندنی,شنیدنی, :: 1:28 :: نويسنده : مهگامه
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید :آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت :چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،
در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد ![]()
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:منظره,مناظر,طبیعت,طبیعی,دنیا,زیبا,دیدنی,لذت,دنیا,جهان,دریا,جنگل,سبز,قشنگ, :: 22:22 :: نويسنده : مهگامه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]()
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:چارلی چاپلین,سخن,زیبا,بزرگان,زندگی,خوشبختی,لذت,شادی,خوشی,روحیه,درس,نیاز,روز,شب,خنده,لبخند,شاد,خوش, :: 17:59 :: نويسنده : مهگامه
To fall in love.
عاشق شدن ...To laugh until it hurts your stomach. آنقدر بخندي که دلت درد بگيره To find mails by the thousands when you return from a vacation. بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري To go for a vacation to some pretty place. براي مسافرت به يک جاي خوشگل بري To listen to your favorite song in the radio. به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي To go to bed and to listen while it rains outside. به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي To leave the Shower and find that the towel is war. از حموم که اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه ! To clear your last exam. آخرين امتحانت رو پاس کني To receive a call from someone, you don"t see a lot, but you want to. کسي که معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت مي خواد ببينيش بهت تلفن کنه To find money in a pant that you haven"t used since last year. توي شلواري که تو سال گذشته ازش استفاده نمي کردي پول پيدا کني To laugh at yourself looking at mirror, making faces. براي خودت تو آينه شکلک در بياري و بهش بخندي !!! Calls at midnight that last for hours. تلفن نيمه شب داشته باشي که ساعتها هم طول بکشه To laugh without a reason. بدون دليل بخندي To accidentally hear somebody say something good about you. بطور تصادفي بشنوي که يک نفر داره از شما تعريف مي کنه To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours. از خواب پاشي و ببيني که چند ساعت ديگه هم مي توني بخوابي ! To hear a song that makes you remember a special person. آهنگي رو گوش کني که شخص خاصي رو به ياد شما مي ياره To be part of a team. عضو يک تيم باشي To watch the sunset from the hill top. از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه کني To make new friends. دوستاي جديد پيدا کني To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person. وقتي "اونو" ميبيني دلت هري بريزه پايين ! To pass time with your best friends. لحظات خوبي رو با دوستانت سپري کني To see people that you like, feeling happy .کساني رو که دوستشون داري رو خوشحال ببيني See an old friend again and to feel that the things have not changed. يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و ببينيد که فرقي نکرده To take an evening walk along the beach. عصر که شد کنار ساحل قدم بزني To have somebody tell you that he/she loves you. يکي رو داشته باشي که بدوني دوستت داره To laugh .........laugh. ........and laugh ...... remembering stupid things done with stupid friends. يادت بياد که دوستاي احمقت چه کارهاي احمقانه اي کردند و بخندي و بخندي و ....... باز هم بخندي These are the best moments of life.... اينها بهترين لحظههاي زندگي هستند Let us learn to cherish them. قدرشون روبدونيم "Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed" زندگي يک مشکل نيست که بايد حلش کرد بلکه يک هديه است که بايد ازش لذت برد ![]()
چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:امروز,دیروز,زمانه,روزگار,دنیا,زندگی,مغایرت,متن,زیبا, :: 20:59 :: نويسنده : مهگامه
Paradox of Our Times
مغايرتهای زمان ما
Today we have bigger houses and smaller families; more conveniences, but less time
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داريم؛ راحتی بيشتر اما زمان کمتر
we have more degrees, but less common sense; more knowledge, but less judgment
مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ؛ آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم
We have more experts, but more problems; more medicine, but less wellness
متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز بيشتر؛ داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر
We spend too recklessly, laugh too little, drive too fast, get to angry too quickly, stay up too late, get up too tired, read too little, watch TV too often, and pray too seldom
بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت دعا می کنيم
We have multiplied our possessions, but reduced our values. We talk too much, love too little and lie too often
چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم
We've learned how to make a living, but not a life; we've added years to life, not life to years
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
We have taller buildings, but shorter tempers; wider freeways, but narrower viewpoints
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر
We spend more, but have less; we buy more, but enjoy it less
بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم
We've been all the way to the moon and back, but have trouble crossing the street to meet the new neighbor
ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم
We've conquered outer space, but not inner space. We've split the atom, but not our prejudice
فضا بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را
we write more, but learn less; plan more, but accomplish less
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم
We've learned to rush, but not to wait; we have higher incomes, but lower morals
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر
We build more computers to hold more information, to produce more copies, but have less communication. We are long on quantity, but short on quality
کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم، تا رونوشت های بيشتری توليد کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم. ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم
These are the times of fast foods and slow digestion; tall men and short character; steep profits and shallow relationships
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است، مردان بلند قامت اما شخصيت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
More leisure and less fun; more kinds of food, but less nutrition; two incomes, but more divorce; fancier houses, but broken homes
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيده
That's why I propose, that as of today, you do not keep anything for a special occasion, because every day that you live is a special occasion
بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص نگذاريد، زيرا هر روز زندگی يک موقعيت خاص است
Search for knowledge, read more, sit on your front porch and admire the view without paying attention to your needs
در جستجو دانش باشيد، بيشتر بخوانيد، در ايوان بنشينيد و منظره را تحسين کنيد بدون آنکه توجهی به نيازهايتان داشته باشيد
Spend more time with your family and friends, eat your favorite foods, and visit the places you love
زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد، غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را که دوست داريد ببينيد
Life is a chain of moment of enjoyment, not only about survival
زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای ازلحظه های لذتبخش است
Use your crystal goblets. Do not save your best perfume, and use it every time you feel you want it
از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که دوست داريد از آن استفاده کنيد
Remove from your vocabulary phrases like "one of these days" and "someday". Let's write that letter we thought of writing "one of these days "
عباراتی مانند "يکی از اين روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد. بياييد نامه ای را که قصد داشتيم "يکی از اين روزها" بنويسيم همين امروز بنويسيم
Let's tell our families and friends how much we love them. Do not delay anything that adds laughter and joy to your life
بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم. هيچ چيزی را که مي تواند به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد
Every day, every hour, and every minute is special. And you don't know if it will be your last
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نميدانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه باشد
![]() ![]()
![]()
جمعه 4 فروردين 1391برچسب:نقاشی های زیبا با مداد,خلاقیت,زیبا,مداد,هنر,هنرنمایی,تصویر,تصاویر,عکس, :: 4:33 :: نويسنده : مهگامه
به این لینک تشریف ببرید: ![]()
سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:دختر بچه,گل فروش,آدامس فروش,دست فروش,متن,زیبا,جگر,کوچولو,نازنین,کتک,روح,گل,عصبانیت,خشم,پرخاش, :: 17:31 :: نويسنده : مهگامه
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل! آقا این گل رو بگیرید... منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت! من گل نمیخرم! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت:
دیگه نمی شنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟! حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد! یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن! تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود! همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیها روبراه بشین... ![]()
چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:دوست معلول من,معلول,خواندنی,زیبا,دوست,خانواده,قلب, :: 15:31 :: نويسنده : مهگامه
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: "پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم".
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: "ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم".
پسر ادامه داد: "ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند".
پدرش گفت: "ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند".
پسر گفت: "نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند".
آنها در جواب گفتند: "نه؛ فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی".
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت...
حتی زمانی که تردید داریم، قلب ما در یقین است!!!
![]()
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:موفقیت,سعادت,جملات زیبا,خواندنی,زیبا,جمله,عبرت,سرلوحه,قدم,امید,روشنایی,زیبایی,خوشبختی,زندگی,لحظات,ناب, :: 16:18 :: نويسنده : مهگامه
دوستهای خوبم، همینطور که میبینین، تعدادی از این جمله ها، مشخص نیست از چه حکیمیه. من تا جائی که میتونستم، نوشتم ولی بقیه ش مونده. هرکدوم رو که منبعش رو میدونستید، کافیه پیامش رو بذارید تا اصلاحشون کنم. مرسی عزیزان............. در ضمن ادامه این چند مورد در ادمه مطلب هست! اصلا از دست ندین! چند دقیقه بیشتر وقتتون رو نمیگیره ولی ارزش داره! شاید شما رو یه قدم بیشتر به خوشبختی نزدیک کرد!!... دوستتون دارم!
اگر کسی بر تو لبخند نمیزند، دلیل را در لبهای فروبسته خود جستجو کن!! "دیل کارنگی"
اگه زندگی بخواد به صد دلیل شمارا بگریاند شما هزار جور براش بخندید!!! "چارلی چاپلین"
خوشبختی در میان خانه شماست!! بیهوده آن را در باغ همسایه میجوئید!! "مارک اورل"
تدبیر همیشه بر شمشیر غالب است! غمی نیست اگر شمشیر نداری! "ناپلئون"
افتخار در خشک کردن قطره اشک است؛ نه در جاری کردن سیل خون!! "بایرون"
وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که میتوان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد؟؟؟ "برتراند راسل"
این جهان، جهان "تغییر" است؛ نه "تقدیر" "تولستوی"
عده ای دائم غر میزنند که: "گلها خار دارند!" ولی باید شاد بود که: "خارها گل دارند!!" "آلفونس کار"
هرگز امید کسی را از او نگیرید! شاید این تنها چیزیست که او دارد!!! "ویکتور هوگو"
انسان برای پیروزی آفریده شده.او را میتوان نابود کرد لیک نمیتوان شکست داد! "ارنست همینگوی"
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که: "خداوند هنوز از انسان ناامید نیست!!!" "تاگور"
ادامه مطلب ... ![]() روزی مسافری عازم سفر می شود این شخص (مسافر) ساده و بی آلایش بود.بعد از طی فر سنگهاراه خسته و تشنه وارد شهری می شود ، چیز عجیبی در اطراف شهر می بیند و نظرش بسوی آن شی عجیب ناخود آگاه جلب می شود . ![]()
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند، نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده، نخند! به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد، به راننده ی آژانسی که چرت می زند، به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند، به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی ... نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد ... که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند. آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند، بار می برند، بی خوابی می کشند، کهنه می پوشند، جار می زنند، سرما و گرما را تحمل می کنند، و گاهی خجالت هم می کشند ... خیلی ساده ... نخند دوست من! هرگز به آدم ها نخند. خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم می کند ... به پوزخند آدمی به آدمی دیگر ! و سلامتی اون بابایی که دختر کوچولوش زنگ زد بهش گفت: بابا داری میای خونه شیرینی میخری؟؟؟ جیبشو نگاه کرد و دید نمیتونه!! ماشینشو زد کنار خیابون پیاده شد آروم و با خجالت گفت: آزااااااادی... آزااااادی... 2 نفر... ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:دکتر علی شریعتیجالب,زیبا,ناب,طلا,طلایی,جملات,عبرت,پند,سرلوحه,لوح,دکتر,شریعتی,دکتر شریعتی,علی شریعتی, :: 23:51 :: نويسنده : مهگامه
استاد بزرگوار،دکتر علی شریعتی
! هی با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم وضعمان این است و آنها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است نمی دانم مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن !
![]() ![]() ![]() من رقص دخترکان هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم زیرا که انها از روی عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.
![]() ![]() ![]() امروز گرسنگی فکر، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است.
![]() ![]() ![]() به من بگو، نگو: نمی گویم؛
اما نگو نفهم، که من نمی توانم نفهمم؛
من می فهمم!!!
![]() ![]() ![]() در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم می کند:
آبی آسمان که می بینم و می دانم که نیست و
خدا که نمی بینم و می دانم که هست.
![]() ![]() ![]() زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.
![]() ![]() ![]() نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر، از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم، سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او هر روز پی در پی، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را بیدار سازد
بدینسان بشکند دائم
سکوت مرگبارم را....
زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ی ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر...
و هر روز او متولد می شود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و می میرد...
و قرن هاست که او عشق می کارد و گندم درو می کند چرا که در چین و شیار های صورت مردش به جای گذشت زمان، جوانی برباد رفته اش را می بیند و این ها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...
و این، رنج است.
![]() ![]() ![]() اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست ...
![]() ![]() ![]() اگر مثل گاو گنده باشی ، میدوشنت ، اگر مثل خر قوی باشی ، بارت می كنند ، اگر مثل اسب دونده باشی ، سوارت می شوند... فقط از فهمیدن تو می ترسند !
![]() ![]() ![]() آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش !
![]() ![]() ![]() هر لحظه حرفی در ما زاده میشود هر لحظه دردی سر بر میدارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است ؟
![]() ![]() ![]() « کلاس پنجم( دبیرستان ) که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود ، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم ، که از همه تهوع آور بود ، اینکه در آن سن و سال ، زن داشت !
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم !
![]() ![]() ![]() هر كس آنچنان می میرد كه زندگی می كند
![]() ![]() ![]() خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز. خدایا! اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است. خدایا! به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است ! خدایا! خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم. ![]() ![]() ![]()
![]() این است معنی مادر
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
برادرم گفت: چرا چتری با خودنبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم باعصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی کهموهای مرا خشک می کرد گفت "باران احمق" این است معنی مادر
![]() ![]() ومن در نیمه های شب به خیانت زل میزنم
از ترس می لرزم ،اما حرف نمی زنم اما فرار نمیکنم دستان تنومند خیانت گلویم را می فشارد اما هنوز ایستاده ام وبه او نگاه می کنم و هرگز فرار نمی کنم شاید بغض از دست دادن آرزوهایم ،خفه ام کند اما از جایم تکان نمی خورم سردی خیانت تنم را می لرزاند اما هنوز مانده ام شاید روزی ثابت کنم که عشق همیشه می ماند آنگاه این زن میتواند برود حتی میتواند بمیرد ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:زن,خواندنی,زیبا,جالب,اشک,اشک زن,عشق,محبت,مادر,مهر, :: 22:17 :: نويسنده : مهگامه
سرکیاز مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟مادر فرزندش را در آغوش گرفت وگفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانـــم
![]() ![]() شستشوي يك كودك 2 ساله كنيايي در كمپ پزشكان بدون مرز در كنيا يك زن در مكزيك با يك چمدان مي خواست دوستش را از زندان خارج كند كه توسط پليس دستگير شد
آخه چی باید گفت به اینا؟؟؟؟؟؟؟؟
بالاخره چکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟ وااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟ واااااااااااااااای!!!!!!! خب پدر جان میخوای بمیری, راههای بهتر از اینم هست ها!!!!!!!!! eeeeeeeeeeeeeeeeeee!!!!!!!!!!!!!!!! هرچی هم دیوونه بازیه از این هندیها در میاد!!!!!!!
مشتری: سلام، پرینترم کار نمی کنه
پشتیبانی: مشکلش چیه؟ مشتری: موس گیر کرده پشتیبانی: چی، موس؟؟؟؟ آقا پرینتر که موس نداره مشتری: اِاِاِاِاِاِ ؟؟ واقعاً؟؟ پس عکسش رو می فرستم ...... مهمترین دستاورد مذاکرات هسته ای .........
اين ديگه آخرشه!!!!!!!!!!!!!
فقط در ایران!!!!!!!!!!0
![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:بچه های کارتون های سیاه و سفید,سفید,سیاه,بچه,کودک,خواندنی,متن,شنیدنی,زیبا,جالب, :: 22:3 :: نويسنده : مهگامه
بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم، کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند! ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه ما از آژیر قرمز می ترسیدیم صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی عاشق که می شدیم رویا می بافتیم و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل منبع : روزنه آنلاین
![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:شیمی درمانی,سرطان,ریزش,خواندنی,زیبا,آرزو,دختر,جوان,واقعی,تلخ, :: 22:1 :: نويسنده : مهگامه
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد. آبجی کوچیکه گفت: چپ یا راست؟ چپ یا راست؟ آبجی بزرگه گفت: م م م راست! آبجی کوچیکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده میشه، هورا... بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت! آبجی بزرگه گفت: تو که از زیر چشم چپ ورداشتی که!! آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت: خوب اشکال نداره... دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت. دیدی؟ آرزوت می خواد برآورده شه، دیدی؟ حالا چی آرزو کردی؟ آبجی بزرگه گفت: آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه! بعد سه تایی زدن زیر خنده: آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی...
منبع : دوستفا
خانواده هاشون، روزها و ماهها و سالها صبر میکنن، دعا میکنن، پای هر حرفی و مقاله ای یا پیشرفتی که میشنون، یه دنیا امید به دلشون میریزن و به دنبالش حتی تا اونور دنیا هم میرن! میلیونها خرج میکنن، وسیله میفروشن، به این امید که شاید بتونن بیشتر فرزندشون،مادرشون،پدرشون،همسرشون رو کنارشون داشته باشن! آرزوهای بزرگ برای اونها معنی نداره! دل به آرزوهای کوچیک و ساده میبندن! به نفس کشیدن، خندیدن، بازی کردن، حرف زدن، به مثل دیگرون بودن و عادی بودن! به چیزایی که ما داریم و حتی بهشون فکر هم نمیکنیم! نه تنها شکر نمیکنیم، بلکه با زیاده خواهیهامون اونها رو فراموش میکنیم... کاش به خودمون بیایم و بعد از شکر اونچه داریم، از خدا بخوایم که به همه سلامتی و آرامش روان عطا کنه!... یک زندگی رو زندگی کنیم و به دیگرون هم ببخشیم!... ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:نظر سنجی,زیبا,هنرپیشه,هندی,ترک,ایرانی,چهره,صورت,زیبایی,رخ,دوست,بهترین دوست,همسر,نامزد,دوست بچگی,معلم,همکلاسی,خیانت,مرد,زن,سن,بزرگ,کوچک,مسن,پیر,جوان,زیبایی,مشکل,مشکلات,زندگی,وفا,بی وفا,بی وفایی,سن ازدواج,ترس,ازدواج,تفاوت سنی,زوج,زندگی,زندگی مشترک,سهیم,تقسیم,خواستگاری,بهترین,بهترین دوست,دوست,دختر,پسر,درد,عشق,فقر,سلامتی, :: 21:2 :: نويسنده : مهگامه
نظرسنجی 9. درد نداشتن سلامت!... و به این ترتیب، با نظرات جوونهای دیگه هم آشنا بشین!.... جالبه! حتما نظر بدین!
1. به نظر تو کدوم یکی از این خانمها زیبا تر و دارای چهره دلنشین تری هستن؟؟ پریتی زینتا؟ آیشواریا رای؟ فوندا آرار؟ حولیا اوشار؟ نیکل کیدمن؟ کاترینا کایف؟ آنجلینا جولی؟
پدر؟ مادر؟ دوست و همکلاسی و....؟ نامزد و همسر؟ دوست دختر و پسر؟ معلم؟ دوستی ندارین؟...
4. خیانت و بی وفایی توی خون مردهاست یا کمبودها باعث خیانت و بی وفایی اونها میشه؟
6. فکر میکنین بیشترین دلیل بالا رفتن سن ازدواج چیه؟ و چرا جوونها از ازدواج میترسن؟
11.انقدر در دنیای اطرافمون تعدادشون زیاده که نمیتونیم روش چشم ببندیم! بنظرت چی میتونه باعث بشه که یک مرد دست روی زنش بلند کنه؟ چه توجیهی میتونی برای کارشون بیاری؟
10. شما ازدواج مدرن رو بیشتر میپسندی یا سنتی رو؟
8. فقط پسرها میتونن به خواستگاری دخترها برن یا دخترها هم میتونن؟؟ ابراز علاقه چطور؟
9. بدترین درد کدومه؟ 1.درد نداشتن سلامتی؟ 2.درد بی پولی و مشکلات مادی؟ 3.درد عشق و عاشقی؟.... و یا درد دیگه ای که به ذهنتون میرسه، و به نظرتون بدتر از این سه تاست...
7. مشکلات زندگی یک زوج با تفاوت سنی نسبتا زیاد به خاطر فاصله سنی آنهاست یا نه؟
5. ارتباط بین دختر و پسر درسته؟ دوستیهای خیابانی؟ بی اطلاع خانواده ها؟ 12.اگر امروز یک غول چراغ جادو میآمد و میگفت که میخوهد یکی از آرزوهای شما را بر آورده کند، چه آرزویی میکردید؟ ![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:خواندنی,زیبا,جالب,زندگی,زندگی بعدی,وودی آلن,آلن, :: 21:24 :: نويسنده : مهگامه
در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم ! با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است. سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! و هر روز که میگذرد حالت بهتر میشود. بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگیات را میگیری. وقتی کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا میگیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود (میهمانی ای که موقع بازنشستگی برای شما میگیرند و به شما پاداش یا هدیه میدهند). 40 سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگیات!! لذت ببری. سپس حال میکنی و الکل مینوشی و تعداد زیادی دوست دختر خواهی داشت. کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی. سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه میشوی و بازی میکنی. هیچ مسوولیتی نداری. سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا میآیی. در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا میکنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و فضا هه هر روز بزرگتر میشود، واااای! و در پایان شما با یک ارضاء به پایان میرسید. منبع : فرند فا
![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:انشتین,آلبرت انشتین,زندگی,زندگینامه,بیوگرافی,جریان,خواندنی,زیبا,جالب,حوادث,فیزیکدان,دکتر, :: 21:20 :: نويسنده : مهگامه
برخی حوادث جالب در زندگی انیشتین
در ادامه برخی از حوادث جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین را که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود، می خوانید:
یک روز در هنگام تور سخنرانی، راننده آلبرت انیشتین، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست، بیان کرد که او احتمالا میتواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد زیرا چندین مرتبه آن را شنیده است. برای اطمینان بیشتر، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انیشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.
پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری خواسته شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد:
“خب، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من، (اشاره به انیشتین) که در انتهای سالن وجود دارد، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”
*****
همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباسهای مناسبتری استفاده کند. انشتین همواره میگفت: “چرا باید اینکار را بکنم هر کسی اینجا می داند من که هستم.”
هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسبتری بپوشد، انشتین گفت: “چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مرا نمی شناسد .”
*****
از آلبرت اینشتین معمولا برای توضیح نظریه عمومی نسبیت سوال میشد و او یک بار اینگونه پاسخ داده بود:
“دست خود را بر روی اجاق گاز داغ برای یک دقیقه قرار دهید، و این عمل مانند یک ساعت به نظر می رسد، حال با نامزد خود یک ساعت بنشینید، و این عمل مانند یک دقیقه به نظر می رسد. این نسبیت است!”
*****
هنگامی که آلبرت انیشتین شاغل در دانشگاه پرینستون بود، یک روز قرار بود به خانه برود ولی او آدرس خانه اش را فراموش کرده بود. راننده تاکسی او را نمی شناخت. انیشتین از راننده پرسید آیا او می داند خانه اینشتین کجاست. راننده گفت:
“چه کسی آدرس اینشتین را نمی داند؟ هر کسی در پرینستون آدرس خانه انشتین را میداند. آیا می خواهید به ملاقات او بروید؟”
اینشتین پاسخ داد:
“من اینشتین هستم. من آدرس منزل خود را فراموش کرده ام، می توانید شما مرا به آنجا ببرید؟”
راننده او را به خانه اش رساند و از او هیچ کرایه ای نیز نگرفت.
*****
یک بار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اش را جستجو کرد ولی نتوانست آن را پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم نتوانست آن را پیدا کند. بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی باز هم بلیطش را پیدا نکرد.
مسئول بلیط گفت: دکتر اینشتین، من می دانم که شما که هستید. همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت.
در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت:
“دکتر انیشتین ، دکتر انشتین ، نگران نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”
اینشتین به او نگاه کرد و گفت:
"مرد جوان، من هم می دانم که چه کسی هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم."
منبع : آلامتو
![]()
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:کوروش,کوروش کبیر,کورش,هخامنشی,هخامنشیان,هخامنش,کوروش بزرگ,سخنان,زیبا,لوح,طلایی,بزرگوار, :: 21:16 :: نويسنده : مهگامه
*****
دوستای خوبم، من خودم به شخصه، از مردان تاریخ، کوروش در ذهنم جایی دگر دارد!! به همین خاطر ازتون خواهش میکنم اگه از کوروش سخنی یا مطلبی داشتین، حتما لطف کنید برام ایمیل کنین تا همه بتونیم ازشون لذت ببریم... مرسی.ممنونم...
تنها آرزوی من:"روزگار زن، فرزندان، دوستان، مردم و میهن عزیزم سعادتمند گردد و عمرم را با شرافت به پایان برسانم! عزیزان، هنگام نشستن، بزرگتران و ریش سپیدان را بر خود مقدم بدانید!
عزیزانم؛ بدانید که عصای زرین، سلطنت را حفظ نمیکند! بلکه یاران صمیمی و نیک برای پادشاه بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه است!
افراد وفادار کم پیدا میشوند زیرا اگر این خصلت نیک همگانی بود، دیگر خیانت و دروغ و دشمنی وجود نداشت!
آسایش و راحتی امروز، حاصل رنج و زحمت دیروز است!
پس از مرگم دیگر روح مرا نمیبینید اما اثرات آن را در زندگی خویش احساس خواهید کرد!
فرزندان من! پس از مرگم، بدنم را در طلا یا نقره یا امثال آن نپوشانید! زودتر به خاک بسپارید که منشاء نیکیها و ثروتها و زیباییهاست!
اگر از میان شما کسی میخواهد که دستم را لمس کند، و فروغ چشمم را ببیند، نزدیک شوید؛ زیرا پس از مرگم راضی نیستم به دورم گرد آیید.حتی به شما فرزندانم نیز اجازه نمیدهم بدن بی روحم را نظاره کنید و آه بکشید!
من برده داری را برانداختم و به بدبختی آنان پایان بخشیدم!
آنکه شادمانی مردم مرا نمیخواهد، از ما نیست! او برده بی مزد اهریمن است!
دستهایی که کمک میکنند، از لبهایی که دعا میکنند، مقدس ترند!
اهورا مزدا! یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن!
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذره ای از خاک ایران باشد!
اینجا سرزمین آزادگان است! آزادگان، به انتظار آزادی نمینشینند!
من اگر پیامبر بودم، رسالتم شادمانی بود و بشارتم، آزادی و معجزه ام،خنداندن کودکان!... نه از جهنمی میترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم!.... تنها می آموختم اندیشیدن را، و انسان بودن را!!...
شــــهریـــــاری کــه ندانــــد شــــــــب مردمـــــانش چگــــــــــونــــــه بــــــه صبــــــــــح میرســــــــــدگورکــــــــــــن گمنــــــامی اســـــــــت کــــه دل بــــه دفــــــــن دانایــــــــی بستــــــــه اســـــــت. مردمـــــــــان من امانــــــــت آســــمانـــــــند بر ایـــن خــــاک تلـــــــخ مردمــــــان من خــــــان و مــــــــان من انــــــد...!!!
از کسانیکه که از من متنفرند، ممنونم. آنان مرا قویتر میکنند...از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم. آنان قلب مرا بزرگتر میکنند...از کسانیکه مرا ترک میکنند ممنونم. آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست...از کسانیکه با من میمانند ممنونم.آنان به من معنای واقعی دوست را نشان میدهند...
![]() ![]() |